• وبلاگ : از كوچه هاي باران....
  • يادداشت : جدايي اخلاق از سينما.....!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يک شبي مجنون نمازش را شکست بي وضو در کوچه ي ليلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده اي زد بر لب درگاه او پر ز ليلا شد دل پر آه او گفت يا رب از چه خوارم کرده اي؟ بر صليب عشق دارم کرده اي جام ليلا را به دستم داده اي وندر اين بازي شکستم داده اي نشتر عشقش به جانم ميزني دردم از ليلاست آنم ميزني خسته ام زين عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد اين بازيچه ديگر نيستم اين تو / اين ليلاي تو ..... من نيستم گفت اي ديوانه ليلايت منم. در رگ پنهان و پيدايت منم سالها با جور ليلا ساختي من کنارت بودم و نشناختي !!!
    موفق وپيروزباشيد
    درپناه حق


    پاسخ

    سلام. خيلي زيبابود .ممنون شما هم موفق باشيد.